همهٔ ما زمان و فرصت کوتاهی روی زمین داریم. برای همین ما فقط فرصت داریم که یکی دو کار را به انجام برسانیم. هیچکس نمیداند چه قدر زندگی میکند. من هم نمیدانم. اما احساس میکنم باید تا جوانی هست هرچه میتوانم این فکرها را به انجام برسانم.
تولد و کودکی
24 فوریه 1955 در سانفرانسیسکو به دنیا آمدم.
پدر و مادر بیولوژیکی ِ من : جوآن کارول شیبل و عبدالفتاح جان جندلی
جوآن از تبار آلمانی – سوییسی و عبدالفتاح مسلمان سوری.
در آن زمان هر دو دانشجو و 23 ساله بودند و هنوز باهم ازدواج نکرده بودند که من به دنیا آمدم، نمی توانستند من را بزرگ کنند چرا که جوآن از یک خانواده ی مسیحی محافظه کار بود در نتیجه نمیتوانست خانواده اش را راضی کند که با یک عرب مسلمان ازدواج کند.
با این که من هرگز عبدالفتاح را به عنوان پدر قبول ندارم اما یکی از لقب هایی که به دلیل نسب سوری او همراه من است ، آمریکایی عرب است.
پس از تمام فراز و نشیب ها و اینکه خانواده ی دیگری که پزشک بودند قرار بود سرپرستی من را بپذیرند اما نظرشان عوض شد ؛
پل و کلارا پدر و مادر من شدند . در ابتدا به دلیل وضعیت مالی تقریبا ضعیفی که این دو داشتند جوآن حاضر به امضای برگه های واگذاری من به عنوان فرزند خوانده به آن ها نمیشد اما پس اینکه پدر و مادرم تعهد کردند که من را به دانشگاه خواهند فرستاد جوآن پذیرفت.
پل رینهولد جابز و کلارا هاگوپیان که یک ارمنی آمریکایی بود پدر و مادر من شدند. کلارا و پل 1000 درصد پدر و مادر من بودند!
پنج ساله بودم که به مانتن ویو در کالیفرنیا نقل مکان کردیم. مانتن ویو در دره ی سیلیکون قرار دارد . من فرزند دره بودم و روح و انرژی آن فضا بر جان من رسوخ میکرد.
پدرم ، پل که یک مکانیک ماهر کارخانه ی ساخت لیزر بود ، مقدمات ابتدایی الکترونیک و کار با دست ها را به من آموزش داد .
و مادرم کلارا یک حسابدار بود و خواندن را پیش از مدرسه رفتن به من آموخت.
نکاتی در زندگی من وجود دارد که من واقعاً از آنها احساس شرمندگی میکنم. من خیلی مؤدب نبودم و احساسات آنها را جریحهدار میکردم… من نمیخواستم کسی بداند که پدر و مادری دارم. میخواستم مثل یتیمی باشم که در قطارها در حومه شهر ولگردی کردهبود و به هیچ جا نرسیدهبود، بی اصل و نسب، بدون پیوند و پیشینه.
بعدها من صاحب خواهری شدم به اسم بتی ، که او را نیز پدر و مادرم به سرپرستی پذیرفته بودند.
تنها میخواهم برای فرزندانم به همان خوبی باشم که پدرم برای من بود و در تمام مدت زندگیام نیز به این مسئله فکر میکنم.
جوآن و عبدالفتاح ، در ژوئن ۱۹۵۷ صاحب فرزند دیگری به نام مونا (مونا سیمپسون) شدند. من برای اولین بار مونا را 27 سالگی ملاقات کردم. او یک نویسنده است.
زندگی شخصی
فرزند اولم”لیزا برنان جابز ” از کریس ان برنان نخستین دوست دختر جدی ام بود.
لیزا در سال 1978 به دنیا آمد ، در حالیکه من و کریس باهم ازدواج نکرده بودیم.
تا مدت ها پدری لیزا را انکار میکردم.بارها به دادگاه خوانده شدم اما در نهایت پذیرفتم که او فرزند من است.
در 18 مارس 1991، 36 ساله بودم که با لورن پاول آشنا شدم ، لورن 27 ساله بود و در دانشگاه استنفورد در رشته ی ام بی ای دانشجو بود. همان زمان بود که ما ازدواج کردیم و حاصل پیوندمون سه فرزند شد.
تحصیل
دوران ابتدایی برایم خستهکننده و کسالت بار بود. کلاسهای سنتی حوصله ام را سر میبردند. بهندرت با هم سن و سالهای خودم رفیق میشدم و چندین بار به خاطر رفتارهای زننده و شوخیهایم تحصیلاتم را به حالت تعلیق درآورند. معلم کلاس چهارم در موفقیتهای بعدی ام نقش زیادی داشت. او بود که مرا را با تواناییهایم آشنا کرد، من همواره در تمام عمر از او به عنوان یک قدیس یاد کردم. او باعث شد که من کلاس پنجم را بهصورت جهشی طی کنم و دورهٔ ابتدایی را یک سال زودتر به اتمام برسانم و این برای کودکی که مدرسه را شکنجه گاه میبند یک موهبت است .
در سال 1972 که دوره ی متوسطه ام در دبیرستان هومستد در شهر کوپرتینو کالیفرنیا به پایان رسید، در کالج رید در شهر پورتلند ایالت اورگن ثبت نام کردم ، کالج رید یک کالج هنرهای لیبرال است ، و هنرهای لیبرال یکی از مهم ترین علوم بود و هست، در آن زمان این دانشگاه یکی از بهترین کالجها و در عین حال شهریه ی بالایی داشت ، بعد از یک نیم سال تحصیلی انصراف دادم ، خانواده ام تمام پس از انداز زندگیشان را برای این مدتی که قرار بود من در این دانشگاه تحصیل کنم میخواستند هزینه کنند ، که پذیرش این اتفاق برایم خیلی خیلی دشوار بود ، از طرفی تمام کلاس های دانشگاه به درد بخور نبود من تا مدت ها پس از انصراف به دانشگاه آمد و شد داشتم و در یک سری از کلاس ها از جمله خوشنویسی شرکت میکردم ، که این هنر در موفقیت های بعدی ام بسیار به من کمک کرد، خوشنویسی ایده سبک حروف چندگانه را به من بخشید که حال و هوایش در کامپیوتر مکینتاش دیده میشود.
اگر در کالج وارد آن کلاس (خوشنویسی) نمیشدم، مکینتاش هرگز چندین طرح حروف یا فونتهای فاصلهدار مناسب را نداشت ؛و از آنجایی که ویندوز دقیقاً مکینتاش را کپی کردهاست، کامپیوتر هیچکسی این فونتها و طرحها را نداشت.
آغاز زندگی کاری
همیشه در سخنرانی های اچ پی در پالتو آتو شرکت میکردم و بعد ها به استخدام همان جا در آمدم و به عنوان کارمندان تابستانه همراه استیو وزنیاک کار میکردیم.
در زمستان ۱۹۷۴، به همراه وزنیاک به کالیفرنیا بازگشتیم ، حضور در جلسات باشگاه هو برو را آغاز کردیم.
آتاری
در همین زمان شغلی به عنوان یک تکنسین در شرکت آتاری سازندهٔ رایانه و دستگاه بازی رایانهای که آن روزها خیلی محبوب بود، یافتم. سفر به هند برایم در همین میانه رخ داد
از آتاری استعفا دادم .
سفر به هند
اگر بخواهم از وقایع مهم زندگی ام بگویم پیش از هر چیز ؛ سفر به هند جای دارد
دنیل کوکتی یکی از نزدیک ترین دوستان من که از خانواده های مرفه نیویورک بود.
او به مکتب بودیسم معتقد بود ، ما در سال 1974 به قصد دیدار نیم کارولی بابا یکی از مرشدان به نام مسلکمان به هند سفر کردیم غافل اینکه وی یک سال پیش از این تاریخ از دنیا رفته بود ، هند یکی از مهم ترین مکان هایی بود که من در آن مدتی به سر بردم ، ما به دنبال روشنفکری معنوی بودیم ،من به ذِن معتقد بودم.
ذن : مکتبی در مذهب بوداست ،که سالیان دور در چین شکل گرفته است ، بر تفکر لحظه به لحظه و نگاهی عمیق به اشیا و جانواران و… تاکید دارد ، آن هم به صورت تجربه مستقیم .
استیو خودِ ذن بود. واقعاً رویش تأثیر گذاشتهبود. میشد آن را در رویکرد مشتاقانهاش به زیبایی شناسی غیرتجملی و تمرکز فوقالعادهاش دید.
به نوعی احوالات آموزش این مکتب بررسی تناقضات موجود است که به آیین یین و یانگ نزدیک است.
ذن و عرفان شرقی هیچ وقت برای من یک تفریح دوران جوانی نبود ، سعی کردم تا زمانی که در این زمین خاکی نفس میکشم به عقایدم پایبند باشم.
من تحت تاثیر شهودگرایی مذاهب بودایی کمکم پی بردم که درک و آگاهیِ بصری، مهم تر از تفکر انتزاعی و تحلیل منطقی است.
من برخی تواناییهایم نظیر عشق به سادگی را ناشی از آموزشهای ذن میدانم. من زیباییشناسی را با حذف عناصر اضافه ممکن میسازم. البته آموزشهای ذن باعث نشد که من به آن آرامش و وقاری که دیگران تصور میکنند برسم. مرا اغلب اوقات به نامهربانی میشناختند . بیشتر مردم، یک نوع متعادلکننده بین فکر و زبان خود دارند که احساسات تند آنها را تعدیل میکند، اما چنین چیزی در من وجود نداشت. من تصمیم داشتم به طرز شدیدی صادق باشم.
لازمه کار من این است که وقتی چیزی بد است حقیقت را بگویم،
نه اینکه از آن چشمپوشی کنم.
به دلیل تفکراتمان ، غالبا گیاهخواری میکردیم و بسیار صلح طلب بودیم.
ما هفت ماه در هند زندگی کردیم ، و هر آنچه که به ما در رسیدن به تمرکز یاری میرساند را استفاده کردیم ، هند برای من آغاز جهان بینی و شکوفایی ذهنی ام بود ، غرق شدن من در موسیقی و طیف رنگ ها ، آنجایی که صدا ها را میدیدم و رنگ ها را می شنیدم…
پس از بارگشتم از سرزمین عجایب هنگامی که در فرودگاه سانفرانسیسکو ، خانواده ام به استقبالم آمده بودند مرا نشناختند.
پوستم آفتاب سوخته شده بود ، سرم را تراشیده بودم و با لباس سنتی هندی، من بودم که آن ها را بازشناختم.
بازگشت به آتاری
اما پس از بازگشت از هند دوباره در آتاری مشغول به کار شدم. وظیفه ی من ساختن یک برد الکتریکی برای یک بازی شرکت آتاری بود.
من علاقه و دانش اندکی در طراحی مدارهای الکترونیکی داشتم، با وزنیاک قول و قراری گذاشتم که اگر او بتواند مداری با حداقل تعداد تراشهها طراحی کند، جایزهای که از آتاری دریافت میکنیم را بین خودمان تقسیم کنیم. این پروژه انجام شد و با وجود حیرت فراوان مسوولین آتاری، وزنیاک توانست که تعداد تراشههای استفاده شده در دستگاه نهایی را ۵۰ عدد کاهش دهد. متأسفانه، وزنیاک طراحی را به حدی فشرده انجام داده بود که تولید دستگاه نهایی بر روی خط مونتاژهای آن دوران ممکن نبود. با وجود این، من به وزنیاک گفتم که آتاری تنها ۷۰۰ دلار از جایزه را پرداخت کردهاست (در صورتی که تمامی 5000 دلار جایزه پرداخت شدهبود) و پیشنهاد کردم که وزنیاک نیمی از آن یعنی ۳۵۰ دلار را برای کاری که انجام دادهبود بردارد.
پس از اطلاعیافتن از واقعیت، وزنیاک در یک مصاحبه دراینباره گفت که این یک مسئلهٔ کوچک است. جابز به این پول نیاز داشت و حقیقت را به من نگفت.
من در آتاری در شیفت شب کار میکردم. با این حال جزو طراحان یک نسخه از بازی پُنگ بودم که در آن بازیکن توپ را به سمت یک دیوار پرتاب میکرد و با هربار برخورد یکی از آجرها کم میشد. البته ایده چنینبازی توسط مدیرعامل آتاری ارائه شد ولی من به کمک وزنیاک آن را به مرحله اجرایی درآوردم.
جعبه آبی
وزنیاک تحت تاثیر مقاله ای جعبه ی آبی را ساخت ، سیستمی بود که میتوانست با تکرار تُن هایی سیگنال ها را در شبکه ای تی اند تی مسیردهی کند و این امکان را فراهم میکرد که به شکل رایگان تماس راه دور برقرار شود.
جعبه آبی اصطلاحی در بین فریکرها ست ، فریکرها به هکرهایی گفته میشود که روی سیستم های مخابراتی و خطوط تلفن کار میکردند و بیشتر آنها در اطراف تلفن های عمومی دیده می شدند .
در دوران قدیم سیستم های تمام دیجیتال وجود نداشت ، شرکت های مخابراتی برای برقراری تماس و اطلاع از وضع آن مجبور بودند از همان سیم هایی که کاربران روی آن حرف میزدند استفاده کنند. برای این کار از فرکانس های متنوع صوتی برای مخابره اطلاعات تماس استفاده میشد . این اصوات که مانند یک زبان برنامه نویسی سوییچ های بین راه را تنظیم میکردند؛ حتی برای کسانی که با تلفن صحبت میکردند نیز قابل تشخیص بودند.
در آن دوران فریکرها با کشف این فرکانس ها و بدست آوردن معنایشان میتوانستند شبکه ی تلفن را به کنترل خودشان در بیاورند.
وزنیاک جعبه آبی را ساخت ، و با استفاده از آن به واتیکان مقر مرکزی کاتولیک زنگ زد و و با تقلید لهجه آلمانی هنری کسینجر(سیاستمدار بسیار رده بالای آمریکایی و برنده جایزه صلح نوبل ) درخواست کرد تا فورا با پاپ صحبت کند.(که البته به خاطر خواب بودن پاپ تماس برقرار نشد).
وزنیاک در مورد آن میگوید:
تا به حال مداری نساختهبودم که اینقدر به آن افتخار کنم.
هنوز هم فکر میکنم که کارم معرکه بود .
و اما من …
ایده فروش آن را مطرح کردم. قیمت تمام شده ساخت هر جعبهٔ آبی ۴۰ دلار بود و تصمیم داشتم که آن را ۱۵۰ دلار به فروش برسانم. حدود ۱۰۰ جعبه آبی ساختیم و تقریباً همه را فروختیم.
من ۱۰۰ درصد از این مسئله مطمئنم که اگر آن جعبههای آبی نبود، اپلی هم وجود نداشت. من و وزنیاک یادگرفتیم که چگونه با هم کار کنیم. ما اطمینان پیدا کردیم که میتوانیم مسایل فنی را حل کرده و واقعاً چیزی تولید کنیم.
من یک کمالگرا هستم
موقع هاکی، من ترجیح میدهم ببینم توپ (هاکی پاک) کجا خواهدرفت و بر این اساس حرکاتم را تنظیم میکنم، بهجای اینکه کورکورانه دنبال توپ حرکتکنم.
این جمله ی قدیمی از وین گرتزکی ِ هاکی باز معروف است که من آن را خیلی دوست دارم. و همیشه سعی میکنیم تا این جمله را در اپل اجرا کنیم.
درباره خصوصیات اخلاقی استیو
استیو جابز مرد ۵۲ سالهای که هنوز علاقه دارد جین به پا کند، بلوز یقه اسکی مشکی بر تن کند و با کفش ورزشی در جلسات و کنفرانسهای مهم ظاهر شود!
استیوجابز یک گیاهخوار بودایی بود…
به شکلی الهام شده کمالطلب بود و روحیهٔ قلدرمآبانه داشت…
مدیری دمدمی مزاج و شلوغ بود….
دارای شخصیتی کاریزماتیک، الهامبخش و همچنین گاهی اوقات احمق بود. جابز در پاسخ به این سؤال که «چرا گاهی اوقات اینقدر بدجنس هستی؟» پاسخ داد:
این من هستم، و نمیتوان توقع داشت که کسی غیر از خودم باشم.
او همیشه بداخلاق و دمدمیمزاج بود.
او به ویژه نسبت به برنامهنویسان جوان خشن بود. مسئلهٔ بهداشتیاش نیز مطرح بود. همچنان مخالف تمام شواهد بود و اعتقاد داشت که با توجه به رژیمهای غذایی گیاهیاش نیازی به دئودورانت یا دوش مرتب ندارد. باید مودبانه او را پشت درب میگذاشتیم و به او میگفتیم که برود دوش بگیرد. ما مجبور بودیم در جلسات به پاهای کثیفش نگاه کنیم. او کارهایی میکرد که برای همکارانش آزاردهنده و چندشآور بود.
پیداییش اپل
سال 1976 ،من 21 ساله ، وزنیاک 25 ساله بود؛ و شرکت رایانه ای اپل در پارکینگ خانواده ی ما توسط من و وزنیاک بنیان گذاری شد. برای تأمین بودجه اولیه کار، من فولکسواگن خودم، وزنیاک ماشینحساب پیشرفته موردعلاقه اش را فروخت، از این فروش 500 دلار جمع کردیم و هدف اولیه ما فروش مدارهای الکترونیک بود، اما زمان زیادی نگذشته بود که شروع به ساخت کامپیوترهای شخصی کردیم.
اسم شرکت را اپل گذاشتیم(ما چیز دیگری به ذهنمان نرسید) ، آن زمان من در رژیم گیاهخواری ای بودم که فقط سیب میخوردم . اعتقاد شدیدی به توانایی های این میوه داشتم و کم کم خودم را با آن یکی میدانستم . سیب دستم بود و همین باعث شد که اسم شرکتمان را اپل بگذاریم.
به نظرم این نام «زنده و شوخ و آرامبخش» بود.
اولین خروجی این شرکت اپل 1بود، قیمت این رایانه که در سال 1976 معرفی شد، 666 دلار و 66 سنت بود.
در 1977 ، اپل 2نیز راهی بازار شد .
در سال 1983 با به چالشطلبیدن جان اسکالی که یکی از مدیران پپسی کولا بود، او را تطمیع کردم که بهعنوان مدیرعامل اپل کار کند. به اسکالی گفتم :
میخواهی که باقی زندگیات را به فروختن آب شکر بگذرانی، یا میخواهی شانس این را داشته باشی که دنیا را عوض کنی؟
اما دو سالی بیشتر از همکاری من و اسکالی نگذشته بود که بین ما کشمکش به وجود آمد.
من به اسکالی گفتم که برای اپل و هدایتش مناسب نیست، اسکالی هم از همه مدیران اپل خواست تا بین من و او یکی را انتخاب کنند و آنها به اسکالی رای دادند.
در نتیجه من اپل را ترک کردم .
در سال ۱۹۸۵ رییسجمهور رونالد ریگان، مدال ملی فناوری و نوآوری را به استیو جابز و استیو وزنیاک به خاطر معرفی و گسترش کامپیوتر شخصی اهدا کرد.
نکست
1985 یعنی همان سال که اپل را ترک کردم .نکست با سرمایه هفت میلیون دلار تاسیس شد. در سال 1989 کامپیوتر قدرتمندی به نام ورک استیشن را ساختم.
اگر چه نکست قادر به فروش ورک استیشن در حجم بالا نشد، اما این کامپیوتر دارای ویژگی بارزی بود، اولین مرورگر وب بر روی آن ساخته شد، نرم افزار کامپیوتر نکست به عنوان مبنای سیستم عامل مکینتاش های امروزی و آیفون میباشد.
شرکت نکست بعد از هدردادن میلیونها دلار از سرمایه ، سرمایهگذاران تولید کامپیوتر را رها میکند و بهجای آن بیشتر بر فروش و توسعهٔ سیستمعامل نکستاستپ و توسعهٔ فناوری شئگرا تمرکز میکند. نکستاستپ سیستمعاملی بود که برای کامپیوتر نکست به وجود آمده بود و بعدها به پلتفرم ایکس86 پورت شد.
من معمولاً برای بازاریابی محصولات نکست به حوزههای دانشگاهی و علمی روی میآوردم چرا که فناوریهای جدید موجود در این محصولات، بدیع و آزمایشی بود و هنوز به شکل نهایی و بالغ نرسیده بودند. از این دسته محصولات میتوان به هستهٔ ماک، تراشهٔ پردازش سیگنال دیجیتال و پورت اینترنت توکاراشاره کرد.
رایانهٔ نکست کیوب به عنوان یک کامپیوتر بینشخصی به وجود آمد که به نظرم اولین قدم پس از ایجاد کامپیوتر شخصی بود.
در 20 دسامبر 1996 شرکت اپل، نکست را به مبلغ 429 میلیون دلار خرید. طی این معامله من، مجددا به اپل بازگشتم.
دوباره اپل
پس از برکناری جیل آملیو در ژانویه سال 1997 من عملا مدیرعامل اپل شدم. اما این سمت را به طور دائم نپذیرفتم. طی یک تغییر سازمانی در همان ماه، بیشتر اعضای هیات مدیره اپل تغییر کردند. پس از تشکیل جلسه توسط اعضای هیاتمدیره جدید، من به سمت مدیر عامل موقت منصوب شدم.
در ماه مارس سال 1998 برای تمرکز اپل بر سوددهی، فورا تعدادی از پروژهها مانند نیوتن، سایبر داگ و اپن داک را لغو کردم.پس از خرید نکست توسط اپل و رجعت دوباره من، تکنولوژی نکست، راهش را به سوی محصولات اپل باز کرد. این تکنولوژی به عنوان مبنای توسعه سیستمعامل مک اواس ده، فروشگاه اپل و فروشگاه آیتیونز به کار گرفته شد. همچنین یکی از محصولاتی که در ابتدای ورودم اقدام به توسعهٔ آن کردم، آیمک بود. یک محصول تجاری که تاکید شرکت را بر طراحی نشان میداد.
هنگام معرفی آیپد در نهایت پس از دو سال و نیم خدمت در اپل، در مک ورلد اکسپو سال 2000، واژه موقت را از عنوانم حذف کردم وتحت عنوان مدیر عامل دائم اپل شناخته شدم.
از اتفاقات مهم پس از این مساله در اپل میتوان به پردهبرداری از فروشگاه موسیقی آیتیونز در سال 2003، معرفی آیپاد در سال 2001، آیفون در سال 2007 و آیپد در سال 2010 اشاره کرد.
نسل اول آیمک
آیمک اولین محصول طراحی شده حاصل از همکاری من و جاناتان آیو است که موفقیت بزرگی هم برای ما به حساب میآمد. رایانه رومیزی که در ماه مه سال 1998 برای استفاده خانگی به بازار عرضه شد. من اصرار داشتم که این محصول باید محصول کاملی باشد و بتوان آن را به راحتی راهاندازی کرد. محصولی متشکل از کیبورد، مانیتور و کیس، که درست پس از درآمدن از جعبه بتوان از آن استفاده کرد.
این رایانه با قیمت 1299 دلار عرضه شد و در شش هفته اول 278000 عدد از آن به فروش رفت.
در تاریخ عرضه محصولات اپل، این محصول یکی از بالاترین سرعتهای فروش را داشت و مهمتر اینکه 32 درصد از فروش آن مربوط به کاربرانی میشد که رایانه را برای اولین بار خریدهاند و 12 درصد دیگر نیز قبلا از کاربران ویندوز بودهاند.
والت دیزنی
در سال 1986 یک گروه گرافیکی را از بخش گرافیک کامپیوتر لوکاس فیلم خریدم. این شرکت که بعدها آن را پیکسار نامیدم، توانست فیلمهای انیمیشن موفقی بسازد. در سال 2006 شرکت والت دیزنی، پیکسار را خرید. پس از این معامله بود که من به عنوان سهامدار اصلی والت دیزنی شناخته شدم و به عضویت هیئت مدیره آن درآمدم.
عرضه نسل اول آیپاد
در پاییز سال 2000، شروع به طراحی یک پخشکننده موسیقی قابل حمل کردم. علاقه خاصی به این پروژه داشتم، من همیشه طرفدار موسیقی بودم. زمانیکه پروژه آغاز شد، من غرق در پروژه شدم. خواسته اصلی من سهولت بود.
تونی فادل میگفت:
زمانهایی بود که ما درباره مشکل رابط کاربری به مغز خود فشار آورده بودیم و فکر میکردیم همهٔ گزینهها را درنظر گرفتهایم، و جابز میگفت: آیا به این فکر کردهاید؟ او مشکل یا رویکرد را مجددا تعریف میکرد و مشکل کوچک ما برطرف میشد.
اپل گزارش داد که تا اکتبر 2011، تعداد 300 میلیون آیپاد در سرتاسر جهان فروخته شد.آیپاد وسیلهای بود که اپل را از یک تولیدکننده کامپیوتر به باارزشترین شرکت جهان تبدیل کرد.
نسل اول آیفون
در مکورلد ژانویه 2007 آیفون را اینطور معرفی کردم:
امروز ما قصد داریم سه نوع محصول انقلابی از این دسته را معرفی کنیم.
اولین محصول یک آیپاد با صفحه نمایش پهن با کنترلهای لمسی است.
دومی یک دستگاه تلفن همراه انقلابی است.
و سومی یک ابزار ارتباطات اینترنتی است.
اینها سه وسیلهٔ جداگانه یا مجزا نیستند، بلکه یک دستگاه است که ما آن را آیفون مینامیم.
پس از عرضه آیفون، برخی از طرفداران به اندازهای به من تبریک میگفتند و خوشحال شدهبودند که گویی عیسی مسیح را ملاقات کردهاند و میخواهند از وی انجیل مقدس بخرند.
تا پایان سال 2010، اپل 90 میلیون آیفون فروخت و بیش از نیمی از سود حاصل در بازار تلفن همراه را به خود اختصاص داد.
نسل اول آیپد
در سال 2007، زمانی که ایدههایی درباره یک نتبوک ارزانقیمت را در سر میپروراندم، پروژه تبلت، برایم به پروژهای جدی تبدیل شد. در یکی از جلسات ایده پردازی تیم اجرایی در یک دوشنبه، ایوه این سوال را مطرح کرد که:
«چرا دستگاهها باید کیبوردی داشته باشند که به صفحه لولا شود؟ این طرح گرانقیمت و ضخیم است، میتوانیم با استفاده از یک رابط چند لمسی، کیبورد را روی صفحه تعبیه کنیم.»
ایده نابی بود من هم موافقت کردم. بنابراین منابع به جای طراحی یک نتبوک در جهت تسریع پروژه تبلت جهتدهی شدند. در ابتدا قصد داشتم که در آیپد از چیپ اتم که اینتل در
حال ساخت آن بود استفاده کنم، اما در نهایت تصمیم گرفتهشد در آیپد از پردازندهای بر اساس معماری اِی آر ام استفادهشود.
پس از عرضه محصول در ژانویه 2010، اپل در کمتر از یک ماه، یک میلیون آیپد فروخت. این سرعت فروش دوبرابر سرعت فروش آیفون بود. تا ماه مارس 2011، نه ماه بعد از عرضه آن، 15 میلیون دستگاه فروخته شده بودند. این تا حدی موفقترین عرضه یک کالای مصرفی در تاریخ بود.
اپل استور
از این مساله که کنترل امور، به خصوص زمانی که امکان تاثیرگذاشتن بر تجربه مشتری وجود داشت را واگذار کند، متنفر بودم. اما با مشکلی مواجه شدم، من قسمتی از فرآیند کار را تحت کنترل نداشتم.
تجربه خرید یک محصول اپل از یک فروشگاه
اکثر فروشندهها در فروشگاههای زنجیرهای، دانش و انگیزه لازم جهت توضیح ماهیت متفاوت محصولات اپل را نداشتند.خوب تنها چیزی که برای فروشنده اهمیت داشت 50 درصد پورسانتش بود. سایر کامپیوترها تقریبا نام و علامت تجاری نداشتند، اما محصولات اپل با ویژگیهای نوآورانه و نیز قیمت بالاتری عرضه میشدند. دوست نداشتم که یک آیمک در یک قفسه فروشگاه بین یک دل و یک کامپک قرار داشته باشد و یک فروشنده بیدانش ویژگیهای هریک از آنها را از بر بگوید.
سرمان کلاه رفتهبود، مگر اینکه راهی برای رساندن پیاممان به مشتری پیدا میکردیم!
در جولای سال 2011، یک دهه پس از افتتاح اولین فروشگاه اپل، شرکت 326 فروشگاه را نیز افتتاح کردهبودیم. درآمد متوسط سالیانه هر فروشگاه 34 میلیون دلار بود و میزان کل فروش خالص در سال 2010 نیز 9.8 میلیارد دلار. اما اهمیت فروشگاهها از این هم فراتر بود. آنها به طور مستقیم 15 درصد کل درآمد اپل را تامین میکردند.
آی تیونز
در اوایل سال 2002، اپل با چالشی جدید مواجه شد. اتصال یکپارچه بین آیپاد، نرمافزار آیتیونز و رایانه، مدیریت موسیقیهای موجود را آسان میکرد، اما برای فراهم کردن و تهیه آهنگ جدید باید از این محیط بسیار راحت خارج میشدید و یک سیدی خریداری میکردید و یا آهنگها را به شکل آنلاین دانلود میکردید. مورد دوم معمولا به معنای هجوم به مراکز مشکوک اشتراک فایلها و خدمات تکثیر غیرمجازبود. بنابراین سعی میکردم روشی بهتر را برای دانلود آهنگ به کاربران آیپاد ارائه دهم که راحت، مطمئن و قانونی باشد. صنعت موسیقی نیز با چالش مواجه شد. این صنعت از بیماری خدمات تکثیر غیرمجاز نظیر نپستر، ناتلا، گروکسترو کازا که مردم را قادر میساخت تا آهنگهای رایگان تهیه کنند و باعث شده بود که فروش قانونی سیدیها در سال ۲۰۰۲ حدود ۹ درصد کاهش پیداکند، متضرر و خسته شده بود.
میتوانستم به راحتی تصمیم بگیرم که اجازه تکثیر غیرمجاز آهنگها را صادرکنم.
موسیقی رایگان به معنای آیپادهای ارزشمندتر بود
با این وجود چون واقعا موسیقی و هنرمندانی که آنها را خلق میکردند، دوست داشتم با آنچه که دزدی محصولات خلاقانه می نامم، مخالفت کردم. بنابراین اقدام به ساخت فروشگاه آیتیونزکردم و پنج شرکت برتر ضبط موسیقی را ترغیب کردم تا اجازه دهند که نسخههای دیجیتالی آهنگهای آنها در آن محل به فروش برسد. پیشنهادم این بود که آهنگهای دیجیتالی با قیمت 99 سنت فروخته شوند. خریدی آسان و فوری. فروشگاه آیتیونز تا فوریه سال 2006، حدود یک میلیارد آهنگ بهفروش رساند.
من با معرفی آیتیونزاستور صنعت موسیقی را نجات دادم.
من عاشق بیتلز ها بودم
مدل من در تجارت بیتلز است. آنها گروهی بودند که مانع انرژی منفی یکدیگر میشدند و یکدیگر را به تعادل میرساندند. عملکرد جمعی آنها بالاتر از جمع تک تک افراد گروه بود. کارهای بزرگ در کسب و کار، نه به واسطه توانمندیهای فردی، بلکه با عملکرد تیمی به سرانجام میرسد.
ما بیتلز را دوست داریم و مفتخر و هیجان زده هستیم از این که ورود آنها را به آیتیونز خوشآمد بگوییم. راه سخت و پرپیچ و خمی بود که به آن رسیدیم. از بیتلز و ایامآی متشکر هستیم. هماکنون رؤیایی را که از 10 سال پیش و در زمان آغاز آیتیونز داشتیم، محقق شد.
کنارهگیری
نامه استعفااستیو جابز
من همواره به شما گفته بودم اگر روزی بیاید که نتوانم وظایف خود را بهعنوان مدیرعامل اپل ایفا کنم، شما نخستین کسانی خواهید بود که از این موضوع مطلع خواهید شد. متأسفانه چنین روزی فرارسیدهاست.
من معتقدم اپل خلاقترین و درخشانترین روزهای خود را پیش رو دارد.
استیو پاول جابز
در اوت 2011 از سمت مدیرعاملی اپل استعفا دادم. تیم کوک، از مدیران ارشد اپل، مدیرعامل شد و من به عنوان رئیس هیأتمدیره انتخاب شدم.پس از استعفای من، سهام اپل در عرض تنها چند ساعت به میزان ۵ درصد افت کرد.
اتومبیلم را پلاک نمیکنم !
چون بعضی اوقات مردم مرا دنبال میکنند و اگر پلاک داشته باشم آنها میتوانند محل زندگیام را پیدا کنند. اما الان با وجود نقشههای گوگل این کار در حال منسوخ شدن است. پس در واقع حدس میزنم فقط به این دلیل است که نمیخواهم، و در این راه یک حفره در قانونگذاری وسایل نقلیه وجود دارد که من را مجاز به انجام این کار میکند، صاحب اتومبیل با یک برند جدید حداکثر به مدت 6 ماه مجاز به استفاده از اتومبیل بدون پلاک میباشد !
من با یک شرکت اجازه اتومبیل قراری داشتم که مرسدس نقره ای خودم را هر شش ماه با یک نمونه مشابه تعویض میکردم و از این طریق میتوانستم ماشینم را پلاک نکنم.
تشخیص بیماری مرگ بار
در اکتبر2003 بیماری من تشخیص داده شد ، سرطان لوزالمعده!
دکتر شدیدا تاکید به عمل داشت، اما من واقعاً نمیخواستم بدنم را بشکافند، برای همین سعی کردم بفهمم که آیا راههای دیگری جواب میدهند یا نه؟
نه ماه مقاوت کردم و ژانویه 2004 اسکن کت نشان داد که تومور رشد کرده است و دکتر این اتفاق را به پای لجاجت و یکدندگی من نسبت به عدم رضایتم برای جراحی گذاشت.
این احتمال را میداد که تومور گسترش پیدا کرده باشد و پخش شده باشد اما راهی جز عمل نمی دید در نهایت در 31 ژانویه 2004 در مرکز پزشکی دانشگاه استنفورد تحت عمل جراحی قرار گرفتم.
نظر استیو جابز درباره مرگ
اعتقادم به خدا پنجاه پنجاهاست. در بیشتر زندگیام، احساس میکردم باید حیاتی بیشتر از آنچه در مقابل چشمان ماست وجود داشتهباشد. من دوست دارم فکر کنم که بعد از مرگ چیزی باقی میماند. این عجیب است که همهٔ تجربه و اندک خردمندی که کسب شده، از بین برود. واقعاً دلم میخواهد که بعد از مرگ چیزی باشد شاید مثل یک کلید روشن و خاموش. کلید را میزنی و رفتهای. شاید به خاطر همین است که دوست ندارم محصولات اپل کلید روشن و خاموش داشته باشند.
هیچکس دوست ندارد بمیرد. حتی کسانی که دوست دارند به بهشت بروند، دوست ندارند بمیرند تا به بهشت برسند. با این حال مرگ مقصد نهایی همه ماست که کسی تاکنون نتوانسته از آن فرار کند.
همین که فکر میکنم به زودی میمیرم، مهمترین ابزاری است که کمکم میکند بهترین گزینهها را انتخاب کنم.
کم حقوق ترین مدیر ارشد عملیاتی
از سال 1997 تا زمان مرگ با دستمزد یک دلار در سال در سمت مدیرعامل برای اپل کار میکرد و سالهای زیادی هیچ پاداشی هم به او تعلق نگرفت. این مساله باعث شد نام او بهعنوان کم حقوقترین مدیر ارشد عملیاتی در کتاب رکوردهای جهانی گینس ثبت شود. البته در مواردی هم از زحمات او با هدایای ارزشمندی تقدیر شد. نظیر جت تجاری 90 میلیون دلاری گلفاستریم و پرداخت مخارج سفر او، که این مبلغ در سال 2010 حدود 248000 دلار بود.
تبلیغات اپل
گاه دیده شده که در تبلیغات محصولات اپل عینا از جملات خود استیو جابز استفاده شده است:
آنها نسل بشر را رو به جلو پیش میبرند
به افتخار دیوانهها، سرکشها و دردسرسازان. کسانی که دنیا را جور دیگری میبینند. ممکن است بعضیها آنها را دیوانه پندارند، ولی به چشم ما نابغهاند. چون دنیا را همانهایی تغییر میدهند که آنقدر دیوانهاند که فکر میکنند از پس این کار بر میآیند.
اپل برای کسانی است که دید وسیعی دارند و فقط نوک انگشتانشان را نمیبینند و میخواهند از کامپیوتر استفاده کنند تا به کمک آن دنیا را تغییر دهند.
مرگ جسمی استیو
او در تاریخ چهارشنبه 5 اکتبر 2011 در سن 56 سالگی درگذشت .
خانواده استیو جابز در بیانیه ای چنین اعلام کردند :
استیو جابز در آرامش از دنیا رفت …
مرگ او توسط وب گاه اپل چنین اعلام شد :
ما عمیقاً غمگین هستیم که اعلام کنیم که استیو جابز امروز درگذشت. استعداد، علاقه و انرژی استیو منبع نوآوریهای بی شماری بود که زندگی همه ما را بهبود و غنا بخشید. جهان به خاطر وجود استیو به مراتب بهتر شد. بزرگترین عشق وی همسرش لاورن و خانوادهاش بودند…
و صفحهٔ اول وبگاه به عکسی سیاه و سفید از وی اختصاص یافت و آدرس ایمیلی نمایش داده شدهبود که عموم مردم بتوانند خاطرات و پیامهای تسلیتشان را به اشتراک بگذارند.
پیام تسلیت باراک اوباما
استیو جابز یکی از بزرگترین نوآوران آمریکا بود. او آنقدر شجاعت داشت که طور دیگری بیاندیشد، آنقدر جسارت داشت که بداند میتواند جهان را تغییر دهد، و آنقدر استعداد داشت که آن را عملی کند. او با ساختن یکی از موفقترین شرکتهای جهان از پارکینگ خانهاش، روحیه خلاق آمریکایی را به نمایش گذاشت. او با شخصی کردن کامپیوترها و قرار دادن اینترنت در جیب ما، انقلاب اطلاعات را نه تنها قابل دسترسی بلکه شهودی و لذت بخش کرد… استیو دوست داشت بگوید هر روز را طوری زندگی میکند که انگار آخرین روز زندگی اش است. به همین خاطر، او زندگی را دگرگون کرد، بعضی صنایع را از نو تعریف کرد، و به یکی از نادرترین دستاوردها در تاریخ بشر دست یافت. او شیوه دیدن جهان برای هر یک از ما را عوض کرد. جهان یک انسان صاحب بینش را از دست دادهاست و شاید هیچ تعریفی بالاتر از این نباشد که بخش بزرگی از جهان از طریق دستگاهی که او اختراع کرد از درگذشت او آگاه شد. باراک اوباما و میشل اوباما، با لورن، همسر آقای جابز و خانواده او و همه کسانی که او را دوست داشتند، ابراز همدردی کردند.
پیام تسلیت بیل گیتس
پس از ابراز ناراحتی و پیام تسلیت او و همسرش ملیندا به خانواده و دوستان جابز، در ادامه بیانه آمدهاست که او و جابز نخستین بار ۳۰ سال پیش با یکدیگر دیدار کردند و در بیش از نیمی از عمرشان با هم همکار و رقیب و دوست بودهاند. جهان به ندرت شاهد شخصی بودهاست که مانند جابز بر او تأثیرگذار بوده باشد و این تأثیرات را نسلهای زیادی حس خواهند کرد. این افتخار بسیار بزرگی بود برای کسانی که آنقدر خوششانس بودند که با او کار کنند. دلم برای او تنگ خواهد شد.
پیام تسلیت مارک زاکربرگ
استیو! از تو به عنوان یک آموزگار و یک دوست سپاسگزارم. از تو به خاطر نشان دادن شیوه تغییر جهان به وسیله محصولاتت نیز، سپاسگزارم.
پیام تسلیت پل آلن
ما یک انسان پیشتاز منحصر به فرد در زمینه فناوری را از دست دادیم. کسی که میدانست چگونه محصولات بزرگ متعجب کننده را بسازد.
پیام تسلیت مایکل بلومبرگ
امشب آمریکا نابغهای را از دست دادهاست که از او به مانند ادیسون و انیشیتن یاد خواهد شد. در طی چهار دهه پیش، جابز توانایی دیدن آینده را داشت و آینده را، خیلی پیش از بیشتر مردمی که توانایی دیدن افق را دارند، به زندگی آورد.
پیام تسلیت مایکل دل
امروز دنیا یک رهبر صاحب بینش، صنعت تکنولوژی یک افسانهٔ اسطورهای، و من یک دوست و یار را از دستدادم. میراث جابز به یاد نسلهای بعد خواهدماند.
پیام تسلیت جری براون
استیو جابز یک مبتکر کالیفرنیایی بود که به ما نشان داد که چگونه یک ذهن مستقل و خلاق میتواند کارهای بزرگ انجامدهد. عده کمی هستند که میتوانند چنین تأثیری در زندگی ما داشته باشند. آنه و من با همسر استیو و همه خانوادهاش همدردی میکنیم.
با عضویت در صفحه اینستاگرام کالاسودا فناورانه زندگی کنید
لینک کوتاه: